به توکل نام اعظمت...
به توکل نام اعظمت .../ خوبه همیشه دارمت !
خب
مثلا من میشم مسئول وبلاگ ؛
وظیفه ی خطیر توضیحات میفته رو دوش من .
ما چند تا جوان و نوجوانیم که دغدغه و بی قراری داشتیم ، ولی نمیدونستیم واسه چی ؛ فقط انگار راضی نبودیم از این زندگی ، اعصابمون خورد بود ؛ حوصلشو نداشتیم ؛ از این روزمرگی به تنگ آمده بودیم ( من به تنگ آمده ام ازهمه چیز ؛ بگذارید هواری بزنم ...)
تا اینکه
یکیمون با گروه نفحات آشنا شد و قرار شد شعبه ی نفحات رو ( چه شاخ ! ) در شهرمون تاسیس کنیم ! ( همچنان چه شاخ ! )
جوانیم و جویای کارگروهی ِ مذهبی ؛ بعد یهو جور شد دیگه...
+ اتفاقا دیشب که داشتم به ساخت وبلاگ فکر میکردم همزمان فکر کردم به جمله ی عجیب غریب ِ "شفق" که میگفت هم اتفاقات خوب تموم میشن هم اتفاقات بد و هیچ چیز پایدار نمیمونه ... خود ِ تو هم یه روز تموم میشی !
اینکه قراره یه همچین اتفاقی بیفته و قانون پایستگی برای کیفیاتی چون خنده و گریه و شادی و غم صدق نمیکنه ، طبیعتا یه سبک زندگی خاص میخواد ؛ الان بنده ( من جدا از بقیه ی ثاقبون ) در جستجوی همونم ؛
درس و اینا مهمه ، همه جا میگن مهمه واقعا هم مهمه (!) ، ولی
باشه ؛ ما حفظ کردیم که سینوس و کسینوس فلان زاویه میشه بیصار
حفظ کردیم که قوانین نیوتن چیا هستن و ترمودینامیک میگه چی
حفظ کردیم ژنتیک جمعیت چجوریه و چیکار میکنه
افتعل یفتعل افتعال هم حفظ کردیم
اینا کی به ما یاد دادن چجوری زندگی کنیم ؟ تعامل و خوش رفتاری ، کنترل عصبانیت خشم و دیگر امیال مضر ، مقابله با شکست ؛ اینا رو کجا یاد بگیریم ؟
پس چطوریه که آدمای تحصیل کرده با ذهن مریض تعدادشون رفته بالا ؟ چطوریه که شعور ربطی به تحصیلات نداره ؟!
جامعه ای که با خودش قهر است...!
×××
برای ثاقب
یه سری محدودیت هایی وجود داره که علاقه به این کار باعث شد تماما نادیده بگیریم( لا تحزن ، الله معنا) ...محدودیت هایی که واقعا شوخی پذیر(!) نیستند !
اینکه چیکار قراره بکنیم در روزهای آینده و پست های آینده منتشر خواهد شد
و من الله توفیق...(: